روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

لا لا لا لا .....

لا لا لا لا گلم باشی                 تو درمون دلم باشی بزرگ شی همدمم باشی         همه کارو کسم باشی وقتهایی که مامانم برای روشا لالایی می خونه من چشمهامو می بندم و می رم به سی سال پیش موقعی که من روی پاهاش بودم و برام همین لالایی رو با همین آهنگ قشنگ زمزمه می کرد و آروم آروم پاهاشو تکون می داد و من حس می کردم روی ابرها هستم و این ملودی آسمانی هست که گوش می دم. وقتهایی قشنگی هست مثل همین روز مادر که یک طور دیگه به مادرم فکر می کنم و می بینم بدون اون و صدای گرمش و آغوشش و حمایتش من چی می تونستم باشم؟   ...
11 ارديبهشت 1392

کتاب های مامان

کتاب خوندن برای من مثل آشپزی می مونه منو می بره تو خیالاتی که که توش می تونم هر کسی رو اون طور که دلم می خواد تصور کنم بدون عذاب وجدان قضاوتش کنم و حل بشم توی کلمه کلمه اون، کتاب مثل دوستای خوبم می مونن باهاشون می خوابم ، بیدار میشم و هی غرق میشم ، من عاشق این غرق شدنم حسابی   تازگی بعد جدیدی از کتاب ها رو شروع کردم که حس و حال عرفانی قشنگی داره فعلا با اون ها زندگی می کنم و دخترک شیطونم که نمی ذاره تو خونه کتاب دست بگیرم   مامان کتاب بده بخونم نه مامان برای شما نیست برای کیه؟ برای مامان مخصوص منه و من باید بخونم شما باید کتاب های خودتو بخونی چرا؟ ؟ مامان برام بخون دخترم این برای شما نیست   حالا ی...
10 ارديبهشت 1392

حالم خوب است...

چند وقت هست شروع به خوندن کتابهایی کردم که حال و هوای دلم رو عجب زیرو رو کرده خیلی مهربون تر، خوش رو تر و عاشق تر شدم دوباره شعر همه چی آرومه رو تکرار می کنم و شادم صبح ها تو آینه کلی با خودم حرف می زنم و خلاصه   من کودک الهی هستم با روشا خیلی خیلی ملایم تر و مودبانه تر حرف می زنم و البته جالبه اونم در جواب منو مامان خانوم خطاب می کنه پشت همه دستوراتم یک لطفا می ذارم که روشا هم میگه خواهش می کنم عزیزم راستی  در ادامه مطلب عکس روز پنج شنبه رو که با مامان های خوب آبانی تهرانی رفتیم پارک آب و آتش رو ببینید(از وبلاگ دوست خوبم شادی جون مامان پارسا برداشتم) جای همه خالی مخصوصا آیدا، مریم ها و وفا جونم خال...
8 ارديبهشت 1392

روزانه های من با تو

صبح ها  می خوابی تا هر موقع که دلت خواست بعد با بابا می یای دم مهد و به من زنگ می زنید تا من بیام و ببرمت مهد تو ماشین هم کلی با هم بازی می کنیم و باز هم موقع جدا شدن کمی بهونه گیر می شی که راستش من این بهانه گرفتن هاتو دوست دارم گلکم بهونه هایی که خودم هم دارم صبح ها که ازت جدا می شم همش به بهونه ای فکر می کنم که بیشتر پیش تو باشم . وقتی کاری می کنی که من ناراحت بشم می یای دستهای کوچولوتو می اندازی دور گردن من و می گی "دخترم قربونت برم ناراحت نباش بخند" دقیقا دیالوگ های منو موقع نوازش هام بهم پس می دی. هی می گی مامان گوش کن صدای گلهای بهاری می یاد ... منم گوش می کنم و گوش می شوم و چشم می شوم برای تو ... بازی این روزهای ما مهمون ب...
3 ارديبهشت 1392